عضی از دخترا انگاری نیکوتین دارن
چون اگه نباشن آدم خیلی عصبی میشه...
.
بعضی از دخترا انگاری THC دارن
چون باهاشون باشی تمام غم و غصه ها رو فراموش میکنی...
.
بعضی دخترا انگاری اسید دارن
چون باهاشون میری یه دنیای دیگه...
.
بعضی از دخترا انگاری مورفین دارن
چون نمیزارن هیچ دردی رو حس کنی و بهت آرامش میدن...
.
بعضی دخترا انگاری کوکائین دارن
چون بهت احساس قدرت و اعتماد به نفس میدن...
.
بعضی دخترا انگاری شیشه دارن
چون فقط با اونا میتونی زیاد حرف بزنی...
.
بعضی دخترا انگاری الکل دارن
چون به آدم احساس سرخوشی میدن...
.
بعضی دخترا انگاری هروئین دارن
چون آدم بدجوری بهشون وابسته میشه...
وَقـتیـــ کِنـــارَمیـــ ❤ـــ ،
جــــایــیـــــ بـَــــرای ِ هیــچ شِتـابـیـــ ـــ نـیستـ ـــ ✗..
مَقـصَـــ✔ـــد ،
هَمـــــینـــ حُضـــ ـــور ِ مـَـــ✿ـن و تـُـ✿ــوسـتـــــــ
اَز بوسهــ هـــآی
قُلـآبی تِلِفُنیـــ خَستهـــ شُدَمـــ
اَز بغَلـــ هـــآی مُحکَمــ اِســ اِمـــ اِسیـــ
اَز عِشقـــ بــــآزی
از هَمهـــ خَستِهـــ اَمـــ
تــــو کِنــــآرَم بــــآَش
هَــــوآی تَنَتـــ کـــــآفی اَستـــ...
چنــــد تا شمــــــع … و یک عالمــــــه تــــو
که بــه دنیــــا بگـــــــم … خــــداحـــــافـــــــظ
دنیــای مــن کســــی هست
که در آغـــــوشش جــان میدهــــم
یعنـــی « تــــــــــ♥ــــــو »
عشقتـــ رآ پنهآטּ میڪنـے ڪـہ مرכآنگیتـــ פֿـכشـہ כـار نَشـوכ !
اَפֿـمـ میڪنـے ڪــــہ مهربآنیَتـــ رآ پنهـــــآטּ ڪنے !
مَـرآ " شُمــآ " פֿـَطآبـــ میڪُنے ڪِـہ هَوآیے نشَومـ !
اَمـآ نمــیـכانـے !
نمـیــכانے ڪـــہ چقَـכر ایــטּ هـآ بـہ تـو مـے آینـכ !
و مـَـטּ כیــوانـہ تـَر میشوَمـ
آروم آروم به نبودنت عادت میکنم
چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم
دیگه به داشتن چشمهای پر از حسرتم عادت کردم
سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی
انقدر این بغض گلومو سنگین کرده
که حتی نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم
دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم
دیگه تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم
تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفتم
یاد گرفتم چگونه با تو باشم
بی انکه تو باشی یاد گرفتم نفس بکشم
بی تو...و بیاد تو
یاد گرفتم چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن
و جای خالی ات را با خاطراتت پر کنم
میدونم با وجود گناهایی که داشتم همیشه مراقبم بودی
خدا جونم باز هم تنهام نذار،کنارم باش
الان بیشتر از قبل ازت انتظار دارم،چون به غیر از خودمباید مراقب یکی دیگه هم باشی که ازم دوره ولی دلم باهاشه
جونم به جونش بنده،بیشتر از خودم یا هر چیز و هر کس دیگه ای دوسش دارم
یکی که به خاطر من غرورشو شکست و کاریو انجام داد
که دوست نداشت،خدا جونم اگه اون طوریش بشه من نمیتونم زنده بمونم
حالا حکمت کاراتو میفهمم کسی که مال من بود و عاشقم
برام فرستادی،قول میدم لیاقتشو داشته باشم
عشقم دوست دارم
خدا جون عاشقتم
مواظب باش
کسی از سردی هوا به گرمی قلبت پناه نبره...
باز باران نه نگویید با ترانه می سرایم این ترانه جور دیگر
باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه
یادم آید روز باران پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سرخورده بودم
می دریدم قلب خود را
دور می گشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان
می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه
پر بهانه زود برگردی به خانه
یادت آید هستی من آن دل تو جار می زد
این ترانه باز باران باز می گردم به خانه
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم
من را به من نبودن محکوم نکن!
من همانم که درگیر عشقش بودی!
یادت نمی آید!؟ من همانم!
حتی اگر این روزها هردویمان بوی بی تفاوتی بدهیم!
در سایه ی یک نگـــاه
گاهی می توان دمی آسود
در جاری یک صـــدا
گاهی می توان غرق بودن شد
در حجم بودن عـشــق
گاهی می توان هیچ شد
در اوج یک آسمان مـهـــر
گاهی می توان از هزاران قله گذشت
می توان در هجوم تمام هستها نیست شد
و در برابر تمام نبودنها به یک بـــودن بالید
...
موهایم را همچون امواج خروشان دریا
در نسیم نفسهایت آرام آرام رها می کنم
و لذت با تو بودن را
همچون تماشای غروبی دل انگیز
تا مرز جنون احساس می کنم
و تو با من همراه می شوی
لحظه به لحظه با من اوج خواهی گرفت در آسمان عشق
و به انتهای خوشبختی خواهیم رسید
آنجایی که حتی کبوتران برای رسیدن به آن سر باز می زنند
انگشتانم صورتت را لمس می کند
نگاهم را در نگاهت غرق می کنم
و آغوش تو برایم بهشت می شود
بهشتی از جنس گلهای رز قرمز آتشین
که با هیچ کجای دنیا عوض نمی کنم
...
هر گاه که یادت در آغوش لحظه هایم به رقص در می آید
قلبم با لهجه ی شیرین سکوت ، فقط تو را می خواند
تو را می خواهم با تمام قلب و روحم
تو را که از من با من مهربانتری
تو را که در چارچوب نگاهت مهربانی قاب شده است
و با هر لبخندت ، هزاران پروانه ی شوق در دلم به پرواز در می آیند
...
نگاهت که می کنم
چیزی مرا از " نداشـتـن " ها جدا می کند
با تـــو که می خـندم
قفل های این روزها باز می شوند
در تـــو كه می میرم
جاودانگی ، ترانه ی مرغان خوشخوان روزگارم می شود
چه خوش اتفاقی ست
بــا تـــو بــودن
عاشقانه که صدایم می کنی
نامم دل انگیــزترین آوای دنیــا را به خود می گیرد
...
گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گیرد
گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند
مواظب بعضی یک ها باشیم !
در حالی که ناچیزند ، همه چیزند
قلبم بی تابانه بهانه ی کسی را میکند که بار سفر بسته و رفته است.
رفته و چقدر زود از یاد برده که
نگاهی بی صبرانه منتظر نگاه های اوست
که چقدر آغوشی تشنه ی بغل های اوست
و این قلب دیوانه ی من باید رنج بکشد و
صبوری کند.
تا از یاد ببرد صاحبش را.
تا عشقی که سراسر وجودش را به لرزه می انداخت را فراموش کند.
و فراموش کند که روزی کسی بود
که برایش زندگی بود.
کاش نجابتم را بهانه ی رفتنت نمیکردی
تا با دیدن هر هرزه ای به خودم بگویم
اگر مثل او بودم نمیرفت
وقتی می گویم دیگر ســراغم نیــا
فکر نکن که فراموشت کردم ،
یا دیگر دوستت ندارم…
نــــــــــــه…
من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیست،
بودنت مشکلی را حل نمی کند…
قـبـول نیــسـت . . .
ایـن بـار تـو چـشـم بـگـذار،
مــن فـرامـوشـت مـی کنـم . . .
فـقـط تـا صـد بـشـمـار . . .
آهــسـته آهــسـته . . .
راسـتـی . . .!
مـن بـازی را خـوب نـمـی دانـم . . .
خودم را باید پنهان کنم یا گذشته را؟
تـو را فـرامـوش کـنـم یـا خـاطـره را . . .؟!
.
.
.
خسته شدم!
ایـن بـازی کـی تـمـام مـی شـود . . .؟!
گاهــی اوقات بـــی قانونی ؛
عجیب بیداد می کند در عاشقـــی ….
یکی دور می زند …
امــا ….
دیگری جــریمه میشــودو تـــاوان میپردازد …
بیهوده ورق می خورنــــــــد تقویـــــــــم هــــای ِ جهــــــــــان ؛
روزهــــای ِ من ، همه یک روزند …
شنبــــه هایی که فقـــط پیشوندشــــــان عوض می شـــــود …
نــــــــــــه
هوا سرد نیست...
سرمای کلامت، دیوانه ام میکند
بی رحم !
شوق نگاهم را ندیدی؟
تمام من به شوق دیدنت، پر میکشید
ولی …
همان نگاه بی تفاوتتــــــــ
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود
مـ آ בَر روزگـآرﮯ زنـב ﮙﮯ مـﮯ ڪـنـیـمـ
ڪـﮧ مـَرבمـِ آלּ ﺑـﮧ صـحـنـﮧ بوسیــבֿלּ 2 عـ ـآشق
بـ آ לּفـرتِ بیشتــریـ میـنـﮙـرنـב
تـآ بـﮧ صحـטּه اِعـבآمـ یــِڪ قـ آتـِل
زیـسـتـטּ بـآ ایـטּ مـَرבُمـ בرב نـآڪـ اسـت....
مـــاندن کنــار من . . .
بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧ
روزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛
بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد
برآی نِگآه کَردَنمـــ
כֿـَندیدنمـــ
اَذیتـــ کردَنمــــ
برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی
روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود
می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم "هیچکَس تکرآر مـטּ نخوآهد شُد"
ﺩﺭ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ حسی ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﻣﻴﺬﺍﺭﻥ ” ﻏﻴﺮﺕ “
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺲ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﻣﻴﮕﻦ “ﺣﺴﺎﺩﺕ “
ﺍﻣﺎ...
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﻣﻴﮕﻢ ” ﻋﺸـــــــــــﻖ “
ﺗﺎ ﻋﺎشـــق نباشی
نه غیرتی میشی نه حـســود
فلکــــ کور استـــ دلم شوریده در شور استـــ
صدای خنده و آواز میاید ز کوی دلبرمـــ امشبـــ
صدای ساز می آید
دلم بی وقفه میلرزد نمیدانم چرا تنگـــ استـــ و میترسد
قدم لرزان به سوی کوچه می آیمـــ
وبا خود زیر لبـــ آهسته میگویمـــ
خدایا ترس من از چیستـــ ؟
عروس جشن امشبـــ کیستـــ ؟
صدای همهمه با ورود شیخ عاقد میشود خاموش
صدای شیخ می آید... وکیلمـــ من
جوابـــ ده...وکیلمـــ من
صدای آشنایی بله می گوید
و مردمـــ یکصدا باهم مبارکـــ باد می گویند
خدای من صدای اوستـــ صدای آشنای اوستـــ
دلم در سینه میلرزد
برای مدتی ساکتـــ برای مدتی خاموش
و ناگه نعره امـــ در کوچه میپیچد
مبارکـــ نیستـــ مبارکـــ نیستـــ
نگار من عروس جشن امشبـــ نیستـــ
بگوییدمـــ دروغ استـــ انچه شنیدمـــ دروغ استـــ
انچه فهمیدمـــ دروغ استـــ
ولی افسوس صدای نعره امـــ در ساز میمیرد
و داماد سرخوش از نگارمـــ بوسه میگیرد
فلکـــ کور استـــ زمین و آسمان کور استـــ
خدای من چه کس میگوید این سان ساکتـــ و آرام بنشینی
چه کس میگوید این سان بی تفاوتـــ بر لبـــ این بام بنشینی
اگر مردم نمیدانن تو که نادیده میدانی
همین دختر که امشبـــ بله میگوید عروس ماستـــ
عروسی که امشبـــ ره به سوی هجله می گوید
قسم میخورد عروس ماستـــ
عروس هجله گاه ماستـــ چه شد آن عهد و پیمانش
کجا رفتـــ آن قسمـــ هایش ؟!
به یعنی عهد و پیمان هیچ !
وفا و عشق و ایمان هیچ !
قسمها اشکـــ ها حتی خدا هم هیچ !
عجبـــ دارمـــ چرا یا ربـــ تو خاموشی
چرا در خود نمی جوشی
گمان دارمـــ تو همـــ با نو عروس خویش
گرمی ،عشرتـــ می نوشی
وگرنه کسی این صحنه را میبیند و خاموش میماند
من امشبـــ از خودمـــ از تو از این دنیا که هیچ اعتبارش نیستـــ
بـــــیـــــــزارمـــ
من امشبـــ سختـــ بیمارمـــ
رفیقان باده بردارید و بر بالین این بیمار بگذارید
شما آخر نمیدانید عروسی را به هجله میرانید
که تا دیروز نگارمـــ بود بهارمـــ بود و
در آغوش من قرارمـــ بود
نمیدانمـــ چرا این آسمان امشبـــ نمیبارد
برای گریه کردن یکـــ بهانه لازم استـــ
این هم بهانه پس چه میخواهد
چرا مردم ره ان خانه را با شوق میپویند چرا
در آن خانه بجز نفرتـــ چه میجویند
بمیرند آن کسانی که امشبـــ یکصدا باهم مبارکـــ باد میگویند
به عشق و عاشقی سوگند که امشبـــ را مبارکـــ نیستـــ
فلکـــ کور استـــ دلم بیدار و رنجور استـــ
نگارمـــ شاد و خندان استـــ
درون هجله بوسه باران استـــ
به دامادش بگویید نو عروسش با کسی هم عهد و پیمان استـــ ...
بسلامتی عاشقی که ازش پرسیدن چرا ناراحتی؟
گفت تاحالا پشت ماشین عروس عشقت بوق زدی؟
پرسيد : سيگار را ترك كردي ؟... گفتم نه كبريت را ترك كردم ! ...
سيگار را با سيگار روشن ميكنم ...!
سيگار به سيگار درد ميكشم تا تمام شود بي چون و چرا
ما هم تمام ميشويم
ما خنده ها ايستاده ما خنده هاي تكراري تو نيستي زمين براي من
تنها يك زير سيگاريست .
براي خاموش كردن بي حوصله گي ها تا تمام شود درد كشيدنم .